یادداشتهای پراکنده یک معلم

یادداشتهای پراکنده یک معلم

در این وبلاگ مطالبی در موضوعات دینی، ادبی و اجتماعی خواهم نوشت

سکوت

سکوت

MuhamedReza Asadi · 09:59 1402/02/26

برخلاف تصور مردم، سکوت همیشه نشانه رضا نیست؛ بعضی وقت­ها سکوت بلندترین فریاد است. خیلی از سکوت­ ها، معنی دارد. مکث و درنگ در وسط سخن و یا قطع کلام و ادامه ندادن به بحث، بسیار معنی ­دار است. سکوت کردن با سخن نگفتن فرق دارد. درخت حرف نمی ­زند لذا ساکت نمی ­شود ولی انسان ناطق، ساکت می­ شود. به بیان بهتر، سکوت بازماندن از سخن گفتن است به هر دلیلی که باشد.

قرار نیست که سخن گفتن همیشه با زبان و لفظ باشد. می­ شود با اشاره هم پیامی به مخاطب داد، مانند کاری که جناب زکریا(ع) و حضرت مریم(ع) کردند: «قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاتُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيَالٍ سَوِيًّا* فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا؛[حضرت زکریا(ع)] گفت: پروردگارا نشانه ‏اى براى من قرار ده. فرمود: نشانه تو اين است كه سه شبانه[روز] با اينكه سالمى با مردم سخن نمى‏ گويى. پس از محراب بر قوم خويش درآمد و ايشان را آگاه گردانيد كه روز و شب به نيايش بپردازيد.»(مریم، آیات۱۱ـ10)

حضرت زکریا(ع) بدون این که با قومش سخنی بگوید؛ به آنها فهماند که روز و شب به شکرانه تولد حضرت یحیی خدا را تسبیح گویند و حضرت مریم(ع) وقتی با سوال مردم در مورد فرزندش روبرو شد با اشاره به حضرت عیسی(ع) از مردم خواست جواب را از او بخواهند: «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا* يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا* فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا؛ پس[حضرت مريم(ع)] در حالى كه او را در آغوش گرفته بود به نزد قومش آورد. گفتند: اى مريم به راستى كار بسيار ناپسندى مرتكب شده ‏اى، اى خواهر هارون پدرت مرد بدى نبود و مادرت[نيز] بدكاره نبود.[حضرت مريم] به سوى[حضرت عيسى(ع)] اشاره كرد. گفتند: چگونه با كسى كه در گهواره، کودك است‏ سخن بگوييم؟»(مریم، آیات ۲۹ ـ27)

گاه سکوت از سر مصلحت است و گاه از سر حیرت و گاه به خاطر نبود مخاطب شایسته. در مورد اول انسان برای جلوگیری از مفسده ­ای سکوت می­ کند که این سکوت از سر مصلحت است ولی در مورد دوم شخص حیرت ­زده، چون نمی خواهد جواب بی ­ربطی بدهد، سکوت می­ کند. در مورد سوم، آدمی به علت نداشتن مخاطب شایسته و فهیم سکوت می­ کند، این سکوت هم به نوبه خود ارزشمند است. زمانی که دلیلی برای گفتن نباشد، اقتضای حکمت سکوت است.

سکوت عاشق از نوع دیگری است، او نمی ­خواهد به غیر مشغول باشد. در ظاهر ساکت است ولی در درون او غوغاست. عاشق در درون خود با معشوق سخن می گوید:

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید     تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست      که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

حافظ

یقین

MuhamedReza Asadi · 09:50 1402/02/26

هرچیز ثابت، بی گمان، علم از روی تحقیق، بصیرت، اعتقاد مذهبی:

کرد مردی از سخن‌دانی سال              حق و باطل چیست ای نیکو مقال

گوش را بگرفت و گفت این باطل است          چشم حق است و یقینش حاصل است

مولوی

در اصطلاح، ‌عبارت است از اعتقاد ثابت و قطعی انسان به امری كه مطابق با واقع بوده و با هیچ شبهه­ ای، هر قدر هم قوی، قابل زوال نباشد.(ر.ک: مرآه العقول، ص354) یقین دارای سه مرحله «علم الیقین»، «عین الیقین» و «حق الیقین » است.

هر آن که علم یقین از کلام او بشنید           یقین بدان که ببیند به عین عین یقین

امیرمعزی

پایه و اساس « یقین » علم و معرفت می ­باشد . با علم و معرفت «ایمان و اعتقاد» شکل می­ گیرد؛ علمی که از ذهن و شعور ظاهری بگذرد و بر دل نشیند و مشهود قلب گردد، یعنی دانشی که از مرز علم حصولی عبور کرده و به علم حضوری و شهود قلبی برسد. هرچه مراتب و درجات «معرفت» بیشتر گردد، ایمان نیز قوی گردیده و به مرتبه «تقوا» می­ رسد. تکامل روز افزون معرفت به خدا سبب سیر انسان از مرحله« تقوا» به مرتبه «یقین» می ­شود .

امام رضا(ع) می­ فرمایند:‌ «ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است. تقوا یک درجه بالاتر از ایمان و یقین یک درجه بالاتر از تقوا است. میان بندگان چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است.»(اصول كافي ، ج3 ، ص88) قرآن مجيد راه رسيدن به يقين را عبادت مي­ داند: «واعبد ربّك حتي يأتيك اليقين؛ پروردگارت را عبادت كن تا به يقين برسي.» (سوره حجر، آیه 99)

بقیع

بقیع

MuhamedReza Asadi · 09:35 1402/02/26

بقیع در لغت به زمین گسترده‌ای گفته می‌شود که گیاهانی در آن روییده باشد.(المعجم البلدان، ذیل واژه بقیع) از نظر جغرافیایی، بوستانی در شهر یثرب که مسلمانان به دستور پیامبر اکرم(ص) اموات خود را در آن مکان دفن کردند. بسیاری از بزرگان و شخصیت‌های مهم اسلامی از جمله چهار تن از امامان معصوم(ع) در آن مدفون هستند.

بقیع، مهم‌ترین قبرستان مسلمانان است که از سال‌های نخست اسلام تاکنون صدها هزار نفر از مسلمانان در آن دفن شده‌اند. در فضیلت این قبرستان روایات متعددی نقل شده است. بنا بر روایتی پیامبراکرم(ص) مأمور شدند برای مردگان بقیع طلب آمرزش کنند و آن حضرت(ص) هر شب جمعه به بقیع می‌رفتند و برای آمرزش مدفونان در آن دعا می‌کردند.(ر.ک: وفاء الوفاء، ج۳، ص۷۹) در روایتی از آن حضرت(ص) نقل شده است که در روز قیامت، هفتاد هزار نفر با صفات نیکو از بقیع محشور می‌شوند.(ر.ک: تاریخ المدینه، ج۱، ص۹۷)

بقیع در ادوار مختلف اسلامی، مورد توجه حاکمان بوده است. بر روی قبر برخی از این شخصیت‌های اسلامی، بقعه‌هایی ساخته شده بود. بقعه ائمه بقیع از جمله این بقعه‌ها بوده است که به دست وهابی­ ها، تخریب شد.

آل سعود، بقیع را گسترش داده، در دور تا دور آن دیوار ساخته و نرده‌گذاری کرده است. زمین بقیع کاملا مسطح شده و هیچ سنگ قبر منقش و حک‌شده‌ای وجود ندارد. برای قبر مردان، یک پاره سنگ و برای قبر زنان دو پاره سنگ قرار داده می‌شود. در بخش ائمه بقیع، فقط اثری از قبر ـ بدون نام و نشان مشخص ـ باقی مانده است.

علاوه بر وجود قبر چهار امام معصوم(ع) احتمال دفن حضرت زهرا(س) در بقیع اهمیت این قبرستان را برای شیعیان دو چندان کرده است. شیعیان که در چهارده قرن به دنبال قبر گمشده حضرت زهرا(س) می­ گردند، قبرستان بقیع را به عنوان یکی از اماکن احتمالی قبر مخفی آن حضرت(س) زیارت می ­کنند.

بنابر اخبار موثق، خود حضرت فاطمه(س) تصمیم گرفته بودند که قبرشان مخفی بماند و از حضرت علی(ع) خواستند ایشان را شبانه به خاک سپارند و قبرشان را مخفی نمایند. اگر چه خود حضرت علی(ع) و فرزندان حضرت زهرا(س) محل دفن را می ­دانستند ولی هیچ یک از آنان حاضر نشدند، آن را معرفی کنند. ائمه اطهار(ع) هم اجازه نداشتند که این سرّ الهی را آشکار سازند.

در روایات شیعه، سه محل برای دفن حضرت زهرا(س) مطرح شده است:

ـ روضه رسول خدا(ص)(بحار الانوار، ج 43، ص 185)

ـ خانه حضرت زهرا(س)(معانی الاخبار، ج 1، ص267)

ـ قبرستان بقیع (البدایة والنهایة، ج 5، ص 285 و مناقب ابن شهر اشوب، ج 3، ص 363)

منتظران حضرت حجت(عج) اعتقاد راسخ دارند که حضرت ولی عصر(عج) بعد از ظهور قبر مخفی مادرشان را که به احتمال زیاد در قبرستان بقیع قرار دارد، به دوستداران اهل بیت نشان خواهند داد.

یاران حضرت ولی عصر(عج)

یاران حضرت ولی عصر(عج)

MuhamedReza Asadi · 23:36 1402/02/19

در باره تعداد یاران امام عصر(عج) روایات مختلفی نقل شده است. در برخی روایات تعداد یاران آن حضرت(عج) سیصد و سیزده نفر ذکر شده است.(بحارالأنوار، ج52، ص342) در برخی روایات ده هزار نفر بیان شده است.(الغیبة، ص307) در بعضی روایات بین دوازده تا پانزده هزار نفر می ­باشد.(الملاحم و الفتن، ص65)

بنابر روایات موثق تعداد یاران خاص حضرت ولی عصر(عج) به تعداد یاران رسول اکرم(ص) در جنگ بدر، سیصد و سیزده نفر می ­باشد. آنها نخستین کسانی هستند که هنگام ظهور کنار امام(عج) خواهند بود. پس از علنی شدن قیام، حدود ده هزار نفر به ایشان می ­پیوندند. این هسته اولیه، تحت فرماندهی آن سیصد و سیزده نفر نفر در نهضت جهانی امام زمان(عج) شرکت خواهد نمود. امام جواد(ع) فرمودند: «زمانی که سیصد و سیزده نفر از یاران خاص امام قائم(عج) به خدمت آن بزرگوار رسیدند، حضرت دعوتش را به جهانیان آشکار می­ کند و وقتی این تعداد به ده هزار نفر رسید به اذن خداوند متعال، قیام مسلحانه می کند.»(بحارالانوار، ج 52، ص283) بعد از قیام، انبوه مردم به ستوه آمده از ظلم و ستم و منتظر منجی از سراسر جهان به ایشان می پیوندند.(منتخب الاثر، ص 597 ؛ الملاحم و الفتن، ص 65)

اولین وظیفه این سیصد و سیزده نفر ، یاری حضرت حجت(عج) درشکل­ گیری انقلاب سپس بر عهده گرفتن فرماندهی سپاه و محافظت از وجود مبارک آن حضرت(عج) می ­باشد. پس از استقرار حکومت مهدوی(عج) حاکمان جهان از میان همین سیصد و سیزده نفر انتخاب خواهند شد. از امام صادق(ع) نقل است که فرمودند: «گویا قائم را بر فراز منبری در کوفه می ­بینم و پیرامون او یارانش قرار دارند که سیصد و سیزده نفر به تعداد اصحاب بدر می­ درخشند. آنان پرچمداران سپاه و حاکمان زمین از سوی خداوند در بین بندگان او هستند.»(کمال الدین، ج12، ص672)

امام باقر(ع) در تفسیر آیه «وَ لإنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَ حَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ؛ و اگر عذاب را تا چندگاهى از آنان به تاخير افكنيم حتما خواهند گفت: چه چيز آن را باز مى دارد؟ آگاه باش روزى كه[عذاب] به آنان برسد از ايشان بازگشتنى نيست و آنچه را كه مسخره می ­کردند آنان را فرو خواهد گرفت.»(هود، آیه۸) فرمودند: «منظور یاران قائم هستند که سیصد و سیزده نفرند، به خدا سوگند منظور از امّت معدوده آنها هستند، به خدا سوگند در یک ساعت همه آنها جمع می­ شوند همچون پاره­ های ابر پاییزی که بر اثر باد جمع و متراکم می گردد.» (نور الثّقلین، ج 1، ص 139)

رفرف

رفرف

MuhamedReza Asadi · 23:20 1402/02/19

نام یکی از دو اسب پیامبر اکرم(ص) در شب معراج:

ز رفرف بر رف طوبی علم زد            وز آنجا بر سر سدره قدم زد

نظامی

بنا بر روایات، پنجمین وسیله ­ای که رسول اکرم(ص) در شب معراج از آن استفاده نمودند رفرف بود. آلوسى، در کتاب تفسیرش به نقل از علائی می ­نویسد: «أنه کان للنبی علیه الصلاة و السلام لیلة الإسراء خمسة مراکب، الأول البراق إلى بیت المقدس، الثانی المعراج منه إلى السماء الدنیا، الثالث أجنحة الملائکة منها إلى السماء السابعة، الرابع جناح جبریل علیه السلام منها إلى سدرة المنتهى، الخامس الرفرف منها إلى قاب قوسین و لعل الحکمة فی الرکوب إظهار الکرامة؛ همانا در شب معراج، پیامبر(ص) پنج مَرکب داشته ­اند: اول بُراق، تا بیت المقدس، دوم معراج، از بیت المقدس تا آسمان دنیا، سوم بال‌های ملائک، از آسمان دنیا تا آسمان هفتم، چهارم بال جبرئیل، از آسمان هفتم تا سدرة المنتهی، پنجم رفرف، از سدرة المنتهی تا قاب قوسین و چه بسا حکمت در سوار شدن پیامبر بر اینها به‌خاطر کرامت و عظمت اوست.»(ر.ک: روح المعانى فى تفسیر القرآن­ العظیم، ج8، ص11)

در روایتی از پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل شده است که فرمودند: «سپس مرا تا زیر عرش بالا بردند و سپس رفرف سبز رنگ به من نزدیک شد و رفرف به اذن خدا مرا به سوی پروردگارم بالا برد تا این‌که نزدیک خدا شدم»(بحارالأنوار، ج‏36، ص162)

البته در برخی روايات از دو مرکب صحبت شده است: براق و رفرف؛ براق پيامبر اعظم(ص) را از مکه به بيت المقدس برد و رَفْرَف، آن حضرت(ص) را تا سدرة المنتهی رساند. رَفرف از براق لطيف‌تر و سريع‌تر و بسيط‌تر بود.(ر.ک: معراج محمد(ص)، ص79)

مرگ ، پایان یا آغاز

مرگ ، پایان یا آغاز

MuhamedReza Asadi · 17:22 1402/02/18

براساس آموزه ­های دینی، مرگ پايان زندگی نيست و نیاز به شكايت و شكوه ندارد؛ آن چنان که بعضی از بزرگان کرده ­اند:

جامی است كه عقل آفرين می ­زندش              صد بوسه ز مهر بر جبين می ­زندش

اين كوزه گر دهر چنين جام لطيف                      می ­سازد و باز بر زمين می ­زندش

خیام

بلكه آن، شروع زندگي جاودانه­ ای است كه نه تنها ناراحتي ندارد، بلكه باید مشتاقانه منتظر آن بود. مرگ اتفاق مبارکی است که انسان دور افتاده از معشوق را به وصال او نائل می ­کند:

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد                گمان مبر كه مرا درد اين جهان باشد

جنازه ­ام  چو  ببيني  مگو فراق  فراق                   مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

تو را  غروب  نمايد  ولی  شروق  باشد                    لحد چو حبس نمايد خلاص جان باشد

مولوی

حشر با معصومین(ع)

حشر با معصومین(ع)

MuhamedReza Asadi · 17:19 1402/02/18

یکی از مراحل سخت زندگی انسان ­ها، حشر و جمع شدن در روز قیامت است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ* يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَ تَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَ مَا هُمْ بِسُكَارَى وَ لَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ؛ اى مردم از پروردگار خود پروا كنيد چرا كه زلزله رستاخيز امرى هولناك است، روزى كه آن را ببينيد هر شيردهنده ‏اى(مادر) آن را كه شير مى ‏دهد(فرزند) فرو مى‏ گذارد و هر آبستنى بار خود را فرو مى‏ نهد و مردم را مست مى­ بينى و حال آنكه مست نيستند ولى عذاب خدا شديد است.»(حج، آیات ۲ـ1)

روزی که مردم مانند ملخ های پراکنده از قبرها بیرون می­ آیند: «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلَى شَيْءٍ نُكُرٍ* خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ* مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكَافِرُونَ هَذَا يَوْمٌ عَسِرٌ؛ پس از آنان روى برتاب، روزى كه داعى[حق] به سوى امرى دهشتناك دعوت مى‏كند. در حالى كه چشم­ هایشان را پایین انداخته، چون ملخ­ هاى پراكنده از گورها برمى ‏آيند. به سرعت‏ سوى آن دعوت گر مى‏ شتابند. كافران مى‏ گويند : امروز، روز دشوارى است.»(قمر، آیات۸ ـ6)

در آن روز انسان‌ها همراه با رهبری که در دنیا پذیرفته‌اند وارد محشر می ­شوند در حالى كه سوق‏ دهنده و گواهى‏ دهنده‏ اى با اوست در آن روز پرده‌ها کنار رفته و مجرمین در صف جداگانه، به طور فوج فوج وارد محشر می‌شوند، کسی حق حرف زدن ندارد...

چون در آن روز، هرکس با رهبر خود محشور می­ شود، همراهی امامان باعث می ­شود شیعیان ترس و حزنی نداشته باشند.

مستضعف و مستکبر

مستضعف و مستکبر

MuhamedReza Asadi · 11:42 1402/02/18

مستکبران و مستضعفان دو گروه اجتماعی مخالف هم هستند که در طول تاریخ بارها مقابل هم قرار گرفته ­اند. قرآن کریم در چند آیه در مورد آنها صحبت کرده است. مستکبر کسی است که می­ خواهد دیگران او را بزرگ بشناسند؛ در مقابل مستضعف کسی است که به استضعاف کشیده شده و خودش و دیگران او را ضعیف و ناتوان می­ شمارند. نتیجه این معادله دوطرفه، اغلب ظلم و ستم مستکبر و اطاعت و تحمل مستضعف بوده است: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ؛ فرعون در سرزمين [مصر] سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت، طبقه ‏اى از آنان را زبون مى داشت پسرانشان را سر مى ‏بريد و زنانشان را زنده نگه می ­داشت كه وى از فسادكاران بود.»(قصص، آیه۴)

استکبار و خود بزرگ بینی یکی از زشت ­ترین خصلت ­ها بوده و از رذایل اخلاقی انسانهاست. صاحب این صفت، با این که آدم حقیری است خود را بزرگ شمرده و از اطاعت قانون و امور معقول و عرفی، سرپیچی می­ کند. قرآن کریم در آیات متعدد به شدت این خصلت را مورد نکوهش قرار داده است. واژه استکبار و مشتقات آن چهل و هشت بار در قرآن کریم به کار رفته است که پیام کلی آنها، غیر اخلاقی و ناپسند بودن این خوی و منش است.

قرآن مجید، صفاتی را برای مستکبران بیان می ­کند که بعضی از آنها عبارتند از:

الف ـ انسان­های مغرور و قدرت طلبی هستند: «فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ؛ و اما قوم عاد به ناحق در زمين سر برافراشتند و گفتند: از ما نيرومندتر كيست؟ آيا ندانسته ‏اند كه آن خدايى كه خلقشان كرده، خود از ايشان نيرومندتر است و در نتيجه آيات ما را انكار می کردند.» (فصلت، آیه15) و: «وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ* يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ؛ واى بر هر دروغگوی گناه پيشه[كه] آيات خدا را كه بر او خوانده مى‏ شود، مى‏ شنود و باز به حال تكبر چنانكه گويى آن را نشنيده است‏، سماجت مى‏ ورزد؛ پس او را از عذابى پردرد خبر ده.»(جاثیه، آیات8 ـ7)

ب ـ به حرف حق گوش نمی ­دهند: «قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلا وَ نَهَارًا* فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلا فِرَارًا* وَ إِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا؛[حضرت نوح(ع)] گفت: خدایا من قوم خود را شب و روز دعوت كردم و دعوت من جز بر گريزشان نيفزود و هر بار كه من آنان را دعوت كردم تا ايشان را بيامرزى انگشتانشان را در گوش­ هايشان كردند و رداى خويشتن بر سركشيدند و اصرار ورزيدند و هر چه بيشتر بر كبر خود افزودند.» (نوح، آیات7ـ5) همچنین: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ* وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ؛ و برخی از مردم كسانى‏ هستند كه خريدار سخن بيهوده می ­باشند تا[مردم را] بدون علم از راه خدا گمراه كنند و[راه خدا] را به ريشخند گيرند. براى آنان عذابى خواركننده خواهد بود. و زمانی که آيات ما بر او خوانده می­ شود، با نخوت روى برمى‏ گرداند چنانكه گويى آن را نشنيده، گويى در گوش ­هايش سنگينى است پس او را از عذابى پر درد خبر ده.»(لقمان، آیات۷ـ6)

پ ـ به هیچ عهد و پیمانی پای بند نیستند: «وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لإنْ جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الأُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَا زَادَهُمْ إِلا نُفُورًا* اسْتِكْبَارًا فِي الأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لايَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلا سُنَّتَ الأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلا وَ لَنْ­تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلا؛ و با سوگندهاى سخت‏ خود به خدا سوگند ياد كردند كه اگر هرآينه هشدار دهنده ‏اى براى آنان بيايد قطعا از هر يك از امت­ها راه‏يافته ‏تر شوند و چون هشداردهنده ‏اى براى ايشان آمد، جز بر نفرتشان نيفزود. اين كارشان فقط گردنكشى در زمين و نيرنگ زشت بود و نيرنگ زشت جز[دامن] صاحبش را نگيرد پس آيا جز سنت پيشينيان را انتظار مى ‏برند و هرگز براى سنت‏ خدا دگرگونى نخواهى يافت.»(فاطر، آیات43ـ42)

ت ـ مخالفان را تکذیب می ­کنند یا به قتل می ­رسانند: «وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَ قَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاتَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ؛ و همانا به [حضرت] موسى(ع) كتاب[تورات] را داديم و پس از او پيامبرانى را پشت‏ سر هم فرستاديم و[حضرت] عيسى(ع) پسر مريم را معجزه ­هاى آشكار بخشيديم و او را با روح القدس تاييد كرديم، پس چرا هر گاه پيامبرى چيزى را كه خوشايند شما نبود برايتان آورد، كبر ورزيديد گروهى را دروغگو خوانديد و گروهى را كشتيد؟(بقره، آیه۸۷)

صفاتی از این قبیل که باعث می­ شوند مستکبران از محبت خداوند و نعمت بهشت محروم شوند: «لاجَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لايُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ؛ شك نيست كه خداوند آنچه را پنهان مى ­دارند و آنچه را آشكار مى سازند مى ­داند و او گردنكشان را دوست نمى­ دارد.»(نحل، آیه۲۳) همچنین: «إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ لايَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَ كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ* لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ؛ در حقيقت كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند و از[پذيرفتن] آنها تكبر ورزيدند درهاى آسمان را برايشان نمى‏ گشايند و در بهشت درنمى ‏آيند مگر آنكه ریسمان ضخیم در سوراخ سوزن داخل شود و بدينسان بزهكاران را كيفر مى ‏دهيم. براى آنان از جهنم بسترى و از بالايشان پوشش­هاست و اين گونه بيدادگران را سزا مى‏ دهيم.»(اعراف، آیات ۴۱ـ 40)

برخلاف مستکبران که همه از یک طیف هستند، مستضعفان به دو گروه تقسیم می­شوند:

الف ـ مستضعفان گنهکار: کسانی که به علت ضعف ایمان و علاقه به زندگی و اموالشان، حاضر نیستند خود را از دست ظالمان نجات دهند؛ اگر نمی ­توانند مبارزه کنند، حداقل هجرت نمایند. این گروه مقصر هستند و عاقبت بدی خواهند داشت: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَاءَتْ مَصِيرًا؛ كسانى كه بر خويشتن ستمكار بوده ‏اند[زمانی که]  فرشتگان جانشان را مى‏ گيرند، مى ‏گويند: در چه[حالی] بوديد؟ پاسخ مى‏ دهند: ما در زمين از مستضعفان بوديم. مى‏ گويند: مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد پس آنان جايگاهشان دوزخ است و بد سرانجامى است.»(نساء، آیه97) البته این گروه هم به نوبه خود استثنائی دارند: «إِلا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ لايَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لايَهْتَدُونَ سَبِيلا* فَأُولَئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا؛ مگر آن مردان و زنان و كودكان فرودستى كه چاره‏ جويى نتوانند و راهى نيابند پس آنان(معذروین) امید است كه خدا از ايشان درگذرد كه خدا همواره خطابخش و آمرزنده است.»(نساء، آیات ۹۹ـ 98)

ب ـ مستضعفان بی ­گناه: کسانی که به علل مختلف، قدرت مقابله با دشمن را ندارند و برای نجات از سلطه زورمندان نیز راهی برایشان وجود ندارد. این گروه ظلم را نمی ­پذیرند ولی یاور و رهبری برای رهایی ندارند. به دستور الهی، باید به این دسته از مستضعفان کمک شود: «وَ مَا لَكُمْ لاتُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا؛ و چرا شما در راه خدا[و برای نجات] مردان و زنان و كودكان مستضعف نمى‏ جنگيد همانان كه مى‏ گويند: پروردگارا ما را از اين شهرى كه مردمش ستم ‏پيشه ‏اند بيرون ببر و از جانب خود براى ما سرپرستى قرار ده و از نزد خويش ياورى براى ما تعيين فرما.»(نساء، آیه 75)

این گرو‌ه کسانی‌ هستند که حق را تشخیص داده‌اند؛ اما خفقان حاکم بر جامعه قدرت اقدام و عمل را از آنها گرفته است. آنان برای نجات خود تلاش می­ کنند ولی قدرت مقابله با ظالمان و جباران را ندارند. خداوند به این گروه، وعدۀ یاری و حکومت در زمین داده است: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ؛ و اراده کرده ­ایم بر کسانی که در آن سرزمین فرودست شده بودند منت نهیم و آنان را پیشوایان[مردم] گردانیم، و ایشان را وارث[زمین] کنیم.»(قصص، آیه 5)

این آیه، یک بشارت الهی برای بشریت می ­باشد؛ به این معنی که اراده خداوند بر غلبه مستضعفان بر مستکبرین قرار گرفته است و زمانی فرا می ­رسد که مستضعفان طعم شیرین پیروزی حق بر باطل را می­ چشند و حکومت زمین به آنها اعطا می ­شود. بهترین نمونۀ آن، ظهور حکومت حق و عدالت در تمام کرۀ زمین، به وسیلۀ حضرت مهدی(عج) است. آن حضرت خواهند آمد؛ مستکبران را خوار و ذلیل نموده و به مستضعفان اعتبار می ­بخشند.

ذوالفقار

ذوالفقار

MuhamedReza Asadi · 18:38 1402/02/17

صاحبِ فقرات، نام شمشیر حضرت علی(ع)، چون بر پشت این شمشیر خراش­ های پست و هموار بود آن را ذوالفقار گفته­ اند.(فرهنگ معین، ص۵۲۲) امام صادق(ع) فرمودند: «انما سمّی سیف امیرالمؤمنین ذوالفقار لانه کان فی وسطه خط فی طول فشبه بفقار الظهر...؛ شمشیر حضرت علی(ع) از این جهت ذوالفقار نامیده شد که در طول آن، پستی و بلندی و خطوطی قرار داشت که به مهره‌های کمر و ستون فقرات شبیه است...»(علل الشرايع، ج1، ص60 ؛ مناقب، ج 3، ص340) همچنین آن حضرت(ع) در حدیث دیگری درباره وجه تسمیه آن گفته ­اند: «انما سمّی ذوالفقار لأنه ما ضرب به امیرالمؤمنین احداً الا افتقر فی الدنیا من الحیاه و الآخره من الجنه؛ آن شمشیر ذوالفقار نامیده شد؛ زیرا هیچ‌گاه امیرالمؤمنین با آن به کسی ضربه نزده، مگر اینکه در دنیا از زندگی فقیر شد و در آخرت از بهشت.»(بحارالانوار، ج۴۲، ص۵۸) ابن شهر آشوب ذوالفقار را یک شمشیر دوشاخه می‌داند.(ر.ک: المناقب، ج ۳، ص۲۹۰)

در جنگ بدر، حضرت علي(ع) عاص بن منبه را كشت و شمشير او(ذوالفقار) را به پيامبر اکرم(ص) تقدیم کرد. سال بعد در جنگ اُحد، وقتي از شدت جنگ شمشير حضرت علی(ع) شكست از پيامبر اعظم(ص) شمشير خواست، آن حضرت(ص) ذوالفقار را به امام علي(ع) داد و او شجاعانه از پيامبر اکرم دفاع كرد و دشمن را عقب راند. در اين هنگام ندايي شنيده شد كه می ‏گفت: «لافتي الا عليّ لاسيف الاّ ذوالفقار؛ جوانمردی غیر از علی نیست و شمشیری غیر از ذوالفقار.» رسول اکرم(ص) فرمودند: اين صداي جبرئيل است...(ر.ک: سيره‏ ابن هشام، ج30، ص106 و تاريخ طبري، ج3، ص177)

ذوالفقار نزد بسیاری از مسلمانان ـ به ویژه شیعیان ـ نمادی از شجاعت و عدالت علوی(ع) است. بنا بر روایات، پس از شهادت حضرت علی(ع) ذوالفقار به امام حسن مجتبی(ع) رسید و سرانجام در اختیار حضرت ولی عصر(عج) قرار گرفت.(ر.ک: من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۴۱۸) از امام صادق(ع) نقل شده است که ذوالفقار از نشانه‌های امامت است و در زمان امامان در دست آنان بوده است.(مناقب ابن شهر اشوب ، ج۱، ص۳۱۲) امام رضا(ع) نیز در تأیید این مطلب می‌فرمایند: «از نشانه‎ های امام معصوم در هر زمان آن است که سلاح، زره، پرچم و شمشیر رسول خدا باید نزد او باشد و اکنون همه نزد من است.»(بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۶۱)

در روایت ­ها نقل شده است که حضرت حجت(عج) در هنگام ظهور آن شمشیر را به همراه خواهند داشت. امام باقر(ع) به جابر فرمودند: «ای جابر!... با مردی از نسل حسین، میان رکن و مقام بیعت می‌‎شود که همراه او سلاح رسول خدا و کلاه‌خود و زره و شمشیر اوست.»(مستدرک الوسایل، ج۱۱، ص۳۸)

ذوالفقار آن که به دست پدرش بود کنون          به کف اوست ازیرا پسر آن پدر است

ناصرخسرو

حیدر کرّار کو تا به گه کارزار             از گهر لطف او آب دهد ذوالفقار

خاقانی

پرواز در ملکوت

پرواز در ملکوت

MuhamedReza Asadi · 10:12 1402/02/17

انسان به عنوان موجودی آسمانی می ­داند که اقامتش در زمین محدود و موقتی است: «وَ قُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لاتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ* أَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِينٍ؛ و گفتيم اى آدم خود و همسرت در اين باغ سكونت کن و از هر كجاى آن خواهيد فراوان بخوريد و به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود. پس شيطان هر دو را از آن لغزانيد و آنها را از آنچه در آن بودند خارج کرد و گفتيم: فرود آييد شما دشمن همديگريد و براى شما در زمين قرارگاهی است و تا مدتى از آن برخوردار خواهید بود.»(بقره، آیات ۳۶ـ35)

مرغ باغ ملکوتم نِیَم از عالم خاک        دو سه روزی قفسی ساخته­ اند از بدنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست     به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

مولوی

برخلاف تصور اغلب مردم ـ که فکر می­ کنند بدن یک قفس است و روح هم مانند مرغی تیز پرواز در آن زندانی شده است که بعد از مدتی درِ این قفس باز شده، مرغ جان پرواز می­ کند و می رود ـ بدن وسیله تعالی روحی است که از عالم ملکوت آمده است. این روح ممکن است در بدن به کمال برسد و ممکن است به مراتب پایین ­تری سقوط کند. براساس آموزه ­های اخلاقی راه رسیدن به کمال روح، در اختیار گرفتن قوای شهویه و غضبیه و وهمیه است. اهل معرفت، کمال را پرواز در ملکوت نامیده­ اند.

شاید بتوان گفت که اندیشه پرواز به آسمان و نجات از زندان زمین از ابتدای خلقت آدم وجود داشت. این آروز را در لابلای کتاب ­های مختلف تاریخی و عرفانی می ­توان یافت. اگرچه اغلب مردم فراموش می­ کنند برای این به زمین آمده­ اند که راهی برای پرواز یاد بگیرند. خداوند به همه انسان ­ها شرایط پرواز را فراهم می­ کند، بعضی از مردم از این فرصت استفاده می­ کنند؛ اما برخی از انسان­ها با اعمال و رفتار خود، توان پرواز را از دست می­دهند، خداوند در باره بلعم باعورا فرمود: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ* وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛ و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت آنگاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد و اگر مى ‏خواستيم او را به وسيله آن[آيات] بالا مى ‏برديم؛ اما او به زمين گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد. از اين رو داستانش چون داستان سگ است[كه] اگر بر آن حمله‏ ور شوى، زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآورد. اين مثل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ پس اين داستان را حكايت كن شايد كه آنان بينديشند.»(اعراف، آیات۱۷۶ـ 175) خدا می­ خواست او در آسمان­ها پرواز کند ولی او زمین را ترجیح داد و زمینگیر شد.

به فرموده امام صادق(ع) گناهان مانند وزنه­ های سنگینی هستند که با وجود آنها پرواز ممکن نیست: «و ماانعم اللّه علی عبد نعمه فسلبها ایاه حتی یذنب ذنباً یستحق بذلك السَّلب؛ خداوند نعمتی به بنده‌ای نداده تا از او بگیرد، جز آنكه گناهی انجام می ­دهد كه به سبب آن، نعمت از او گرفته می ­شود.»(بحار الانوار، ج70،ص339)

بدیهی است گناهان، آثار و پیامدهایی دارند که یکی از آنها سلب توفیق و بستن بال­های‌ عروج اوست. انسان می ­تواند با استغفار، آثار بد گناهان را از بین ببرد. به تعبیر بهتر، بار او را برای پرواز به سوی حضرت حق سبک ‌کند. هر کس این مسیر را خوب طی کند و بارهای اضافه خود را فرو نهد و از تعلقات فارغ شود و با استغفار، خود را سبکبال کند، زمینه پروازش فراهم می‌شود.

همچنان که برای راحتی در راه رفتن باید سبکبار بود، برای پرواز راحت هم باید سبکبال بود. با بال سنگین نمی ­توان پرید؛ همچنانکه با بارسنگین نمی ­توان راه رفت. بار سنگین هم می ­تواند مادی باشد؛ مانند لوازم خانگی و... هم می­ تواند غیرمادی باشد؛ مانند بار گناهانی که بر دوش ماست. گناه قدرت پرواز را از انسان می ­گیرد، برای راحتی در پرواز باید این بارهای سنگین را از خود دور کرد.