یادداشتهای پراکنده یک معلم

یادداشتهای پراکنده یک معلم

در این وبلاگ مطالبی در موضوعات دینی، ادبی و اجتماعی خواهم نوشت

عرش

عرش

MuhamedReza Asadi · 11:08 1402/05/08

عرش در لغت معانی متعددی دارد از جمله: تخت‌های بلند، تخت سلاطین، سقف و چیزی که دارای سقف باشد. منظور از آن ـ هنگامی که در مورد خداوند به کار می‌رود ـ مجموعه جهان هستی است که در حقیقت تخت حکومت پروردگار محسوب می‌گردد. «الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِيرًا؛ همان كسى كه آسمان ­ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است در شش روز آفريد آنگاه بر عرش استيلا يافت رحمتگر عام [اوست] در باره وى از کسی که خبر د‏ارد بپرس.»(فرقان، آیه۵۹) در این آیه «استوی» بر عرش کنایه از استیلاء خداوند، حکومت، مالکیت و تدبیر او بر نظام هستی است. چنان‌که در اطلاقات معمولی نیز گاهی کلمه «بر تخت نشستن» کنایه از تسلط و استیلای پادشاه بر کشورش می­ باشد. علامه طباطبایی(ره) می‌نویسند: «ثُمَّ اسْتَوی‌ عَلَی الْعَرْشِ» کنایه است از استیلا و تسلط خداوند بر ملک خود و قیام به تدبیر امور آن، به طوری که هیچ موجود کوچک و بزرگی از قلمرو تدبیرش ساقط نمی‌شود و در تحت نظامی دقیق، هر موجودی را به کمال واقعیش رسانیده حاجت هر صاحب حاجتی را می‌دهد.»(تفسیر المیزان، ج۸، ص۱۸۷)

برخلاف نظر بعضی از مفسرین که معنای عرش را کنایی گرفته­ اند معنای عرش، حقیقی است؛ البته معنایی فوق درک انسان. عرش الهی وجود دارد، فرشتگانی آن را حمل می­ کنند و فرشتگانی دور تا دور آن را احاطه کرده‌ و خدا را تسبیح می‌گویند. «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ؛ آنان كه عرش را حمل مى­ كنند و آنها كه پيرامون آن هستند به سپاس پروردگارشان تسبيح مى‏ گويند و به خدا ايمان دارند و براى كسانى كه ایمان آورده ‏اند طلب آمرزش مى­ كنند: پروردگارا رحمت و دانش[تو بر] هر چيز احاطه دارد كسانى را كه توبه كرده و راه تو را دنبال كرده‏ اند ببخش و آنها را از عذاب آتش نگاه دار.»(غافر، آیه۷)

همین عرش در چندین مورد به لرزه درمی ­آید. رسول اکرم(ص) فرمودند: «إِنَّ الْیَتِیمَ إِذَا بَکَى اهْتَزَّ لَهُ الْعَرْشُ؛ فَیَقُولُ الرَّبُّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مَنْ هَذَا الَّذِی أَبْکَى عَبْدِیَ الَّذِی سَلَبْتُهُ أَبَوَیْهِ؛ هنگامی که یتیم بگرید عرش به لرزه در می­ آید؛ پس خداوند متعال می فرماید: چه کسی بنده ­ای که پدرو مادرش را از او گرفته ­ام می ­گریاند؟»(بحار الانوار، ج ۷۴ ، ص۱۵۲)

فصل غدیر

MuhamedReza Asadi · 16:55 1402/05/07

غدیر است سر فصل یک فصل زیبا         غدیر است گل ­پرور و عالم آرا

                                                       ابراهیم ترابی

فصل معانی مختلفی دارد:

     الف ـ بخشی از کتاب یا رساله؛ اگر آفرینش را مانند کتابی در نظر بگیریم بعد از فصل­ های توحید و نبوت، فصل ولایت و امامت قرار دارد در این فصل معنای ولایت تفسیر می ­شود، جایگاه ولی و وظایف مردم نسبت به او تبیین می­ گردد. سرفصل این بخش کتاب با داستان غدیر خم و خطبه تاریخی پیامبر اکرم (ص) ...آغاز می­ گردد.

    ب ـ جدا کردن؛ قرآن مجید قیامت را یوم ­الفصل خوانده است: «هذا یوم­ الفصل؛ این روز جدایی است.»(صافات، آیه31) همچنین در آیه: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هَادُوا وَ الصَّابِئِینَ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؛ به تحقیق خداوند بین اهل ایمان و یهود و صابئان و نصاری و زرتشتی­ ها و آنان که به خدا شرک آوردند روز قیامت جدایی می­ افکند که خدا بر همه موجودات عالم گواه است.»(حج، آیه17) با این تحلیل قرآن هم «قول فصل» است چون جدا کننده میان حق و باطل می ­باشد: «وَ السَّمَاء ذَاتِ الرَّجْعِ وَ الأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ؛ سوگند به آسمان پرباران و سوگند به زمین شخم خورده آماده کشت که ـ در حقیقت ـ قرآن گفتاری است که حق را از باطل جدا می ­کند و شوخی نیست.»(طارق، آیات14ـ11)

     بنابر این، غدیر جدا کننده حق و باطل، هدایت و ضلالت، بهشتیان و جهنمیان و جدا کننده یک فرقه نجات یافته از میان هفتاد و دو فرقه باقی ­مانده در آتش جهنم می ­باشد. حضرت على(ع) نقل می­ کنند پیامبراکرم(ص) به من فرمودند:«یا أباالحسن إِنَّ أُمَّةَ مُوسَى(ع) افْتَرَقَتْ بَعْدَهُ عَلَى إِحْدَى وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِیَةٌ وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ وَ افْتَرَقَتْ أُمَّةُ عِیسَى(ع) بَعْدَهُ عَلَى اثْنَتَیْنِ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِیَةٌ وَ إِحْدَى وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ وَ إِنَّ أُمَّتِی سَتَفْتَرِقُ بَعْدِی عَلَى ثَلاثٍ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِیَةٌ وَ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ. فقُلتُ: یا رَسُولَ­ اللهِ و ما النّاجِیة؟ فَقالَ(ص): اَلمُتَمَسّکُ بِما أَنتَ وَ أصحابُکَ عَلیهِ؛ پیامبر اکرم(ص) فرمودند: یا اباالحسن! امت‏ موسی(ع) به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند که یک فرقه آن نجات یافته و بقیه آن گمراه و اهل آتش هستند و امت‏ حضرت عیسی(ع) به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند که یک فرقه آن نجات یافته و بقیه آن گمراه و اهل آتش ­هستند و امت‏ من به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند که یک فرقه آن نجات یافته و بقیه آن گمراه و اهل آتش ­هستند. پس گفتم: ای رسول خدا(ص)، ناجیه چه کسی است؟ حضرت(ص) فرمودند: فرقه ناجیه فرقه ‏اى است که تمسک کند به آنچه که تو و پیروانت و اصحابت بر آن هستند.»(بحارالانوار، ج30، ص337)  

     شیخ صدوق نقل می ­کند: « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(ع) إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ یُؤْتَى بِکَ یَا عَلِیُّ عَلَى نَجِیبٍ مِنْ نُورٍ وَ عَلَى رَأْسِکَ تَاجٌ قَدْ أَضَاءَ نُورُهُ وَ کَادَ یَخْطِفُ أَبْصَارَ أَهْلِ الْمَوْقِفِ فَیَأْتِی النِّدَاءُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ أَیْنَ خَلِیفَةُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ؟ فَتَقُولُ: هَا أَنَا ذَا قَالَ فَیُنَادِی الْمُنَادِی: یَا عَلِیُّ أَدْخِلْ مَنْ أَحَبَّکَ الْجَنَّةَ وَ مَنْ عَادَاکَ النَّارَ فَأَنْتَ قَسِیمُ الْجَنَّةِ وَ أَنْتَ قَسِیمُ النَّار؛ رسول خدا(ص) به على بن ابى طالب(ع) فرمودند: روز قیامت که شود تو را بر اسبى نجیب از نور بیاورند و بر سرت تاجى باشد که نورش درخشان بتابد که نزدیک است دیده اهل محشر را خیره کند و ندا از طرف خداى جل جلاله رسد: که کجاست خلیفه مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ؟ تو می­ گویى: من اکنون حاضرم. سپس جارچى جار کشد: اى على هر که دوستت دارد به بهشت ببر و هر که دشمنت دارد به دوزخ بر، تویى قسیم بهشت، تویى قسیم دوزخ.»(امالی، ص361)

قلب خانه خدا

قلب خانه خدا

MuhamedReza Asadi · 18:10 1402/05/02

بر اساس حدیث قدسی که از رسول اکرم(ص) نقل شده است، خداوند فرمود: «لايَسَعُنی اَرضی و لاسَمائی وَ لكِن يَسَعُنی قَلْبُ عَبدی التَّقی ِالنَّقی ِالوَادع؛ يعنی مرا از غايت عظمت و كبريا گنجایی در ارض و سما نيست، وليكن جای گنجایی اين گنج، كنج دل بنده ­ای است كه دل از همه عالم  برداشته باشد؛ و تعلّق ماسوی را از خاطر فروگذاشته بُوَد؛ و خانه يار را از خيال اغيار خالی ساخته و به قصر ِقيصر از قصور ِهمّت نپرداخته باشد.»(جواهرالاسرار و زواهرالانوار، ج2، ص200) همچنین روایت شده است که خداوند به موسی(ع) فرمود: «يا موسی فرغ لی بيتا حتّی أسكنه.» موسی(ع)گفت: «خداوندا تو از جا و مكان منزّهی. تو را خانه كجا باشد و كدام خانه لايق تو باشد؟» خداوند فرمود: «لايسعنی ارضی و لاسمائی و انّما يسعنی قلب عبدی المؤمن.»(کشف الحقایق، ص228) و امام صادق(ع) فرمودند: «القَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسْكِنْ فِي حَرَمِ الله غيَرَ الله؛ دل حرم خداست، پس در حرم خدا، غير خدا را ساكن مكن.»(بحار الانوار، ج70، ص25)

انسان باید مواظبت کند کسی و چیزی وارد قلب نشود اگر غفلت کرد و به غیر خدا برای ورود به قلب راه داد باید در اولین فرصت آن را از قلب خود بیرون کند.

ادراک

MuhamedReza Asadi · 10:12 1402/04/30

انسان غير از بدن مادی، حقيقت ديگری به نام روح دارد كه او  را از ساير حيوانات متمايز می­ گرداند. روح انسانی، دو بعد ادراكی و گرايشی دارد. بعد ادراكی انسان در دو حوزه نظری و عملی قرار گرفته است:

الف ـ ادراك نظری؛ شناختی است كه از طريق صورت ­ها و مفاهيم ذهنی برای انسان حاصل می شود؛ مانند: صورت ذهنی از درخت که با دیدن آن در ذهن انسان حاصل می شود. به این ادراک، علم حصولی گفته می ­شود. در مقابل به آگاهی بدون واسطه و شناخت مستقيم، علم حضوری گفته شده است مانند آگاهی انسان به حالت روانی و عواطف خود هنگامی كه دچار ترس شده است.

ب ـ ادراك عملی؛ شناختی است كه به حوزه عمل ـ يعنی بايدها و نبايدها ـ مربوط می ­شود؛ مانند: خوب بودن عدالت و زشت بودن دروغگویی؛

بعد گرايشی انسان همان تمايلاتی است كه با روح او عجین شده ­اند مانند گرايش به حفظ ذات که به آن غریزه گفته می شود و ميان انسان و حيوان مشترك است و ميل به پرستش خدا و کسب دانش که فطری است و مختص انسان می­ باشد. اين تمايلات بر اثر عوامل خارجی و القائات محيط و جامعه و تربيت پديده نيامده ­اند ولی عوامل خارجی، در رشد و شكوفايی آنها موثر می باشند.

به طور کلی ادراک، به معنای علم و آگاهی از جهان درون و دنیای بیرون است. موجودات زنده به کمک حواس خود از وجود واقعیات دنیای خارج یا داخل مطلع می­ گردند. این احساس پس از تفسیر و تعبیر به ادراک می­ انجامد. هر فعالیت ادراکی به عنوان چهارچوب مرجعی در چگونگی درک علایم و محرک­ های محیطی مورد ادراک، سازمانی خاص پیدا می کند که در فعالیت های بعدی همانند یک فرآیند تصمیم­ گیری و گزینش عمل می ­کند.  به بیان دیگر ادراک، فرایندی است که موجودات با استفاده از آن، محرک­ های محیطی را از طریق حس­ های خود (بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و بساوایی) دریافت نموده و آنها را سازماندهی می­ کنند.

نور در تاریکی

نور در تاریکی

MuhamedReza Asadi · 00:22 1402/04/25

تاریکی و ظلمت حالتی است که در صورت نبود نور به وجود می‌آید. قرآن مجید برای بیان شدت و کثرت تاریکی ـ به طوری که شخص، راهی برای رسیدن به روشنایی پیدا نکند ـ از واژه ظلمت استفاده کرده و شکم ماهی را در داستان حضرت یونس به عنوان نمونه مطرح نموده است: « وَ ذَاالنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ؛[به یاد آور] ذوالنون (حضرت یونس) را هنگامی که خشمگین از میان قوم خویش بیرون رفت و چنین می‌پنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت [اما موقعی که در شکم ماهی فرو رفت] در آن تاریکی‌ها صدا زد: خداوندا جز تو معبودی نیست، منزهی تو و من از ستم­کاران بوده‌ام. ما دعای او را به اجابت رساندیم و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم، همین ­گونه انسان‌های مؤمن را از ظلمات و گرفتاری‌ها نجات می‌دهیم.»(انبیاء، آیات۸۸ ـ۸۷)

همین تعبیر درباره رحم مادران ـ که جایگاه تاریکی است ـ بکار‌ گرفته شده است: « خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلاثٍ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ؛ [او] شما را از یک تن (حضرت آدم) آفرید پس، از آن جفت او (حضرت حوّا) را قرار داد و برای استفاده شما هشت قسم از چهارپایان ایجاد کرد و شما را در باطن رحم مادران در سه تاریکی (مشیمه و رحم و بطن) با تحولات گوناگون [بدین خلقت زیبا] می‌آفریند، این خداست پروردگار شما که سلطان ملک وجود اوست، هیچ خدایی جز او نیست، پس [ای مشرکان] به کجا ‌برده می ­شوید؟»(زمر، آیه۶)

پس در اصطلاح قرآن، تاریکی جایی است که وقتی انسان در آن وادی قدم می­ گذارد همه راه‌های نجات بر او بسته می‌شود و قادر به یافتن راه خود نمی­ باشد.

از لحاظ حیات معنوی، جهل و نادانی نیز ظلمت و تاریکی است برخلاف علم که نور است و انسان در پرتو آن، همه جا را دیده و راه را از چاه تشخیص می ­دهد، در تاریکی همه چیز از نظر پنهان می ­شود و تمییز راه از چاه ـ اگر محال نباشد ـ خیلی سخت می ­شود. قرآن کریم می ­فرماید: « أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ؛ آيا كسى كه مرده[دل] بود و زنده‏ اش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم راه برود چون كسى است كه گويى گرفتار در تاريكي ­هاست و از آن بيرون‏ آمدنى نيست اين گونه براى كافران آنچه انجام مى‏ دادند زينت داده شده است.»(انعام، آیه۱۲۲)

یکی از مصادیق نور، انبیا و امامان و هادیان جامعه هستند همانگونه که تاریکى مادی فقط با نور از بین مى رود، تاریکى  هاى معنوى از قبیل جهل، غفلت، گناه و امثال آن نیز با نور هدایت و امامت برطرف مى ­شود. وقتي انسان در وادي تاریکی­ ها گرفتار شد، نمي تواند چیزی را ببيند مگر اینکه خداوند نوری در مسیر او قرار دهد:  « أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ؛ یا [اعمالشان] مانند تاریکی­ هایی است در دریایی بسیار عمیق که همواره موجی آن را می پوشاند و بالای آن موجی دیگر است و بر فراز آن ابری است، تاریکی­ هایی است برخی بالای برخی دیگر؛ [مبتلای این امواج و تاریکی­ ها] هرگاه دستش را بیرون آورد، ممکن نیست آن را ببیند و کسی که خدا نوری برای او قرار نداده است، برای او هیچ نوری نیست.»(نور، آیه۴۰)

در احادیث منقول از ائمه معصوم(ع) امامت به عنوان نوری تعبیر شده است که در قلوب مؤمنان می­ تابد. ثقه الاسلام کلینی به نقل از ابی خالد کابلی روایت کرده است که گفت: « سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلنُّورِ اَلَّذِي أَنْزَلْنا فَقَالَ: يَا أَبَا خَالِدٍ، اَلنُّورُ وَ اَللَّهِ اَلأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(ص) إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اَللَّهِ نُورُ اَللَّهِ اَلَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اَللَّهِ نُورُ اَللَّهِ فِي اَلسَّمَاوَاتِ وَ فِي اَلأَرْضِ وَ اَللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ اَلإِمَامِ فِي قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ اَلشَّمْسِ اَلْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اَللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ وَ اَللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لاَيُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلاَّنَا حَتَّى يُطَهِّرَ اَللَّهُ قَلْبَهُ وَ لاَيُطَهِّرُ اَللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اَللَّهُ مِنْ شَدِيدِ اَلْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ اَلْأَكْبَرِ؛ ابوخالد كابلي گويد: از امام باقر(ع) پرسيدم تفسير قول خداي عز و جل را در مورد آیه « به خدا و رسولش و نوري كه فرستاده ­ايم ايمان آوريد...» فرمود: اي اباخالد به خدا سوگند كه مقصود از نور، ائمه از آل محمد(ص) می ­باشند تا روز قيامت، به خدا كه ايشانند همان نور خدا كه فرو فرستاده، به خدا كه ايشانند نور خدا در آسمان­ها و زمين، به خدا اي اباخالد، نور امام در دل مومنين از نور خورشيد تابان در روز، روشن­تر است، به خدا كه ائمه دل­های مومنين را منور سازند و خدا از هر كس خواهد نور ايشان را پنهان دارد، پس دل آنها تاريك گردد، به خدا ای اباخالد بنده ­ای ما را دوست ندارد و از ما پيروی نكند تا اينكه خدا قلبش را پاكيزه كرده باشد و خدا قلب بنده­ ای را پاكيزه نكند تا اينكه با ما خالص شده باشد و آشتی كرده باشد و چون با ما سازش كرد خدا از حساب سخت نگاهش دارد و از هراس بزرگ روز قيامت ايمنش سازد.» اصول کافی، ج 1، ص150)

بنابر این در جهان تاریک و ظلمانی که خوب و بد از هم تمییز داده نمی ­شود به یقین انسان به تنهائی نمی‌تواند راه را از چاه تشخیص داده و به مسیر حقیقت راه یابد. او برای رسیدن به سعادت به راهنمائی نیاز دارد که مصون از هر گونه خطا و اشتباهی باشد تا با راهنمایی او راه حق را پیدا نماید؛ در غیر این صورت، ادامه حیات انسان به مثابه راه رفتن در تاریکی می‌باشد که بی­ شک تیشه ­هایی (اشتباهاتی) را که ریشه انسان­ها (انسانیت) را می­ کند نخواهد دید.

استقامت

استقامت

MuhamedReza Asadi · 00:15 1402/04/25

راستی، اعتدال، ایستادن، ایستادگی، پایداری، پافشاری، قوام، ثبات:

بده در راه شرعم استقامت                   که تا یابم در آن امن و سلامت

عطار

یکی از آیاتی که در مورد استقامت بشارت دهنده و امیدواره کننده است آیه ۳۰ سوره فصلت می باشد : «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاتَخَافُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ؛ در حقيقت كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست؛‏ سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مى ‏آيند[و مى‏ گويند:] هان بيم مداريد و غمين نباشيد و به بهشتى كه وعده داده شدید، شاد باشيد.»

آن چنان که از این آیه استنباط می ­شود استقامتی که در سایه ربوبیت الهی به دست می‌آید موجب آرامش دنیوی می‌گردد‌، به طوری که نسبت به گرفتاری­ های آینده خوفی ندارند و به از دست داده‌های گذشته غمگین نمی‌شوند. نسبت به دوران پس از مرگ هم آرامش دارند؛ زیرا می‌دانند که رستگاری ابدی و بهشت وعده داده شده در انتظار آنهاست.

سردار سلیمانی

سردار سلیمانی

MuhamedReza Asadi · 19:07 1402/04/19

سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی در اسفند سال ۱۳۳۵هـجری شمسی در روستای قنات ملک شهرستان رابر، از توابع کرمان چشم به جهان گشود. قاسم دوران کودکی و نوجوانی خود را در کنار پدر به کار بنایی گذراند. شهید سلیمانی یکی دو سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، جذب نهضت امام خمینی(ره) گردید. ایشان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، کارمند سازمان آب بود؛ پس از انقلاب ضمن فعالیت در سازمان آب کرمان، به عضویتِ مجموعه‌ای به نام سپاه افتخاری درآمد.

      با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به این نهاد پیوست. وی، علی‌رغم آن‌که تا پیش از آن هیچ تجربه نظامی نداشت، به علت عملکرد خوبش به عنوان مربی انتخاب شد و در واحد آموزش، پادگان قدس کرمان مشغول بکار گردید. با شروع جنگ تحمیلی، چندین گردان از سپاهیان کرمان را آموزش ‌داده و به جبهه‌های جنوب اعزام نمود و کمی بعد، خود نیز به سوسنگرد اعزام گردید. در سال ۱۳۶۰، به فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله منصوب شد تا پایان جنگ در جبهه حضور داشت. با پایان یافتن جنگ در سال ۱۳۶۷، لشکر به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشرار و باندهای قاچاق مواد مخدر در مرزهای ایران و افغانستان شد.

      سردار قاسم سلیمانی در سال ۱۳۷۹ از طرف مقام معظم رهبری به فرماندهی سپاه قدس منصوب شدند. ایشان در ناآرامی‌های غرب آسیا معروف به بیداری اسلامی (به ویژه سوریه) نقش کلیدی ایفا کردند. او و یارانش که مدافعان حرم نام گرفتند در بیشتر عملیات­ ها حضور داشتند و از حرم اهل بیت(ع) و مردم بی ­گناه سوریه دفاع نمودند. پس از ظهور داعش در عراق و سوریه، با سازماندهی نیروهای مردمی، به مبارزه با این گروه پرداخت و پایان حکومت داعش را اعلام نمود.

       سردار سلیمانی در سال ۱۳۸۹ از طرف مقام معظم رهبری، درجه سرلشکری را دریافت کرد. فرماندهی کل قوا، در اسفند سال 1397 نشان ذوالفقار را به سردار قاسم سلیمانی اعطا کردند.

     صبح روز جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸ در حمله موشکی پهبادهای آمریکایی به خودرو حامل فرماندهان مقاومت در فرودگاه بغداد، سردار قاسم سلیمانی به همراه ابومهدی المهندس و محافظین آنها به شهادت رسیدند. پیکر شهدا بعد از تشییع باشکوه در عراق به ایران آورده شد و پس از طواف حرم رضوی و تشییع در چند شهر و اقامه نماز در تهران توسط رهبر معظم انقلاب، به زادگاه آنها فرستاده شد. شهید سلیمانی در رابر کرمان و شهید المهندس در تهران به خاک سپرده ‌شدند.

نورانیت

MuhamedReza Asadi · 18:59 1402/04/19

در میان مؤمنین به کسانی که به مقامات معنوی بالا رسیده باشند صفت نورانی داده می ­شود. البته منظور از نورانیت، زیبایی ظاهری نیست بلکه نورانیت باطنی است که در بعضی موارد در ظاهر هم نمود پیدا می­ کند. اگر چه این افراد از نظر ظاهری چندان تفاوتی با انسان­ های دیگر ندارند ولی بیننده با توجه به حس روحانی و جذبه­ ای که در این شخص احساس می کند، او را نورانی می­ بیند.

بدیهی است ایمان و اعمال صالح انسان مومن، در چهره­ اش تاثیر می­ گذارد. همچنان که گناه نور چهره را از بین می برد، برخی اعمال هم موجب نورانیت می ­گردد؛ از جمله: تقوا، وضوء، نماز، نماز شب، کم خوابیدن و...

بنا بر روایات نورانیت چهره از عنایات پروردگار است؛ مولای متقیان، حضرت علی(ع) فرمودند: «حُسْنُ وَجْهِ الْمُؤْمِنِ مِنْ حُسْنِ عِنَایَةِ اللَّهِ بِه؛ نیکویی صورت مومن به خاطر نیکویی پروردگار به اوست.»(غررالحکم و دررالکلم، ص۹۱) بر این اساس، اگر انسان کارهای خداپسندانه ­ای انجام دهد مطمئنا مورد عنایت پرودگار قرار می ­گیرد در نتیجه این عنایت، صورت نورانی پیدا می­ کند. آن چنان که از آیات قرآن و احادیث استنباط می ­شود بهترین اعمال، انجام واجبات و دوری از کارهای حرام است.

نور ایمان

نور ایمان

MuhamedReza Asadi · 18:34 1402/04/18

ایمان: امن گردانیدن، اعتمادکردن، گرویدن، تصدیق کردن، اعتقاد:

غم ایمان خویش خور که تو را                روز محشر امان به ایمان است

ادیب صابر

آن که ایمان یافت رفت اندر امان                  کفرهای باقیان شد در گمان

مولوی

ایمان در لغت از ماده«امن»گرفته شده است و معنی آن امنیت دادن است در اصطلاح به معنای اعتقاد به چیزی و التزام به لوازم آن است؛ مانند ایمان به خدا که تصدیق یگانگی او و قبول رسالت پیامبران و اعتقاد به قیامت و عمل به هر حکمی که فرستادگان او آورده ‏اند. علامه طباطبائی در مورد ایمان می ‏نویسند: «ایمان عبارت است از سکون و آرامش علم خاص در نفس، نسبت به هر چیزی که ایمان به آن تعلق گرفته و لازمه این آرامش، التزام عملی نسبت به آن چیز است که به آن ایمان دارد.» (تفسیر المیزان، ج 16، ص414)

یکی از مصادیق نور در متون دینی ـ در کنار عقل، علم، پیامبر و امام ـ ایمان است که در آیاتی از قرآن مجید به آن اشاره شده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد از خدا پروا داريد و به پيامبر او بگرويد تا از رحمت‏ خويش شما را دو بهره عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه به[وسیله] آن راه سپريد و بر شما ببخشايد و خدا آمرزنده مهربان است.»(حدید، آیه۲۸) و آیه: «يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ خدا هر كه را از خشنودى او پيروى كند به وسيله آن[كتاب] به راه ­هاى سلامت رهنمون مى ‏شود و به توفيق خويش آنان را از تاريكي­ ها به سوى روشنايى بيرون مى ­برد و به راهى راست هدايتشان مى­ كند.»(مائده، آیه۱۶)

منظور از ظلمات، ضلالت و منظور از نور، هدایت است. تشبیه ایمان و کفر به نور و ظلمت رساترین تشبیه است؛ نور منبع حیات و آثار حیاتی و سرچشمه رشد و نمو و تکامل است در حالی که ظلمت عامل سقوط و مرگ و نادانی می‌باشد. در آیات دیگر هم ایمان به نور تشبیه شده است: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ؛ خداوند سرور كسانى است كه ايمان آورده ‏اند آنان را از تاريكي­ ها به سوى روشنايى مى ‏برد و كسانى كه كفر ورزيده اند سرورانشان طاغوت است كه آنان را از روشنايى به سوى تاريكي ­ها مى ‏برند آنان اهل آتش هستند كه خود در آن جاودانند.»(بقره، آیه۲۵۷)

جان و تن

MuhamedReza Asadi · 18:24 1402/04/18

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست           لیک کس را دید جان دستور نیست

مولوی

تن آدمی شریف است به جان آدمیت           نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

سعدی

رابطه جان و تن یکی از مباحث مهم در تاریخ اندیشه بشری است. اندیشمندان در این زمینه دیدگاه‌های متفاوتی بیان کرده ­اند. اغلب آنها دو گانگی جان و تن را باور دارند ولی در تبیین نوع ارتباط این دو اختلاف نظر دارند.

بعضی جان و تن را دشمن هم می ­دانند و بعضی رابطه آن دو را دوستانه خوانده ­اند. افلاطون فیلسوف و مولوی عارف، جان را پرنده‌ای نامیده ­اند که در قفس تن زندانی شده است. بدیهی است که ارتباط قفس و پرنده دوستانه نمی ­تواند باشد. قفس یعنی محرومیت از هر گونه پرواز و سیر؛ جان مانند پرنده در قفس تن اسیر است و پرنده برای آزادی و پرواز باید آن را  بشکند. بنابر این هیچ مرغی قفس آهنین(نشکن) نمی ­خواهد:

معاذالله که مرغ جان قفس را آهنین خواهد         معاذالله که سیمرغی در این تنگ آشیان باشد

مولوی

برخی هم مانند ارسطو و اغلب اندیشمندان اسلامی جان و تن را لازم و ملزوم هم می­ دانند. به این معنی که تن وسیله رشد و تکامل جان است. ارسطو در این باره می گوید: « تن را لازم است برای جان پرورش دهند و نفسانیات را تابع اراده عقلی سازند تا نفس آماده و قابل تفکر و تعقل شود، که آن خوشی حقیقی زندگی و غایت مطلوب است.»(تربیت بدنی از دیدگاه اندیشمندان غرب، ص 111)

بدین جهت در اسلام تنها به تربیت و پرورش جسم توجه نشده است، بلکه به موازات جسم به روح نیز توجه شده و دستورات فراوانی در زمینه تربیت و تقویت آن داده شده است. از نظر اسلام، پرداختن صرف به جسم ارزش چندانی ندارد و انسان را در محدوده حیوانیت نگه می ­دارد. نمی ­توان میان جان و تن جدایی انداخت. اگرچه دیدن و شنیدن با حواس جسمانی انجام می­ گیرد ولی چشم و گوش انسان، جدای از جان نمی ­توانند کاری انجام دهند؛ اگر هم انجام دهند در مرحله حیوانی می ­باشد. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لايَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لايُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لايَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ و در حقيقت بسيارى از جنيان و آدميان را براى دوزخ آفريده ‏ايم [چرا كه آنها] دلهايى دارند كه با آن[حقايق را] دريافت نمى ­كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى ‏بينند و گوش­ هايى دارند كه با آنها نمى ‏شنوند آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه‏ترند [آرى] آنها همان غافلان هستند.»(اعراف، آیه۱۷۹) یعنی حواس آنها وظایف روانی خود را انجام نمی ­دهند، اگر چه از نظر ترکیب فیزیولوژی صحیح و سالم هستند وکار می­ کنند.

شهید مرتضی مطهری نیز در این باره  می ­نویسند: « اگر کسی تمام همش تقویت جسمش باشد، نقص کارش این نیست که جسمش را تقویت کرده و مثلا نگذاشته دندانش خراب شود، بلکه این است که جنبه ­های دیگر را مهمل گذاشته است. آن چیزی که در مورد این افراد بد است، حصر است؛ مثلا بازی کردن بچه بد نیست، بلکه لازم است، ولی این که فقط بازی کند بد است... تضعیف جسم در روش­ های غیر اسلامی یعنی همان روش معروف هندی، مطلوب است. آنها با پرورش جسم به همین معنا هم مخالفند، می­ گویند: جسم و قوای جسمانی را باید ضعیف نگه داشت. این در اسلام نیست ولی شک ندارد که تقویت و تربیت جسم برای انسان، از نظر اسلام هدف نیست؛ مطلوب هست، ولی نه به عنوان هدف، بلکه به عنوان وسیله و شرط؛ یعنی انسان جسم سالم و قوی نداشته باشد، روح سالم هم نخواهد داشت.»(تعلیم و تربیت در اسلام، ص66)

با توجه به رابطه تنگاتنگ جان و تن، هرچیزی که یکی از آنها را تحت تأثیر قرار دهد بدون تردید در دیگری هم اثر می  گذارد.